خسته شدم همشون زليل و بدبختن يه سر به مادرشون نميزنن همشون بي نهايت از زناشون ميترسن داداشم منو ميخاست تا يه جا ببره زنش زنگ زده ميگه ساكت نفهمه.اون يكي برادرم زنش رفته اين ور اونور به خوش گذروني ٣تابچشو گذاشته جا داداش بدبختم اونم هر روز زنگ ميزنه بيارمشون اونجا واقعا چقدر خره خوب وقتي بچه كوچيك داري و شوهرت سركار داره و تازه شهرستان بودي چه دليل داره باز بري