اینکه ناخواسته باشی خیلی درد آوره..اینکه مادرت به هر بهونه ایی نشون بده که تو رو نمیخواد زجرآوره..
اینکه دائم مقایسه بشی خیلی سخته..
فرزند وسط بودن سخته.. حداقل در خانواده من..
همیشه یه گوشه ایی.. مهربانی هات،کمک هات،استعدادت و...هیچ وقت به چشم نمیان..
و همیشه به چشم یه بچه ی نادون که همیشه دردسر درست میکنه،لجبازه و خودسره نگات میکنند..
خسته شدم از بس با بغضم به فرق گذاشتنای مادرم بین منو خواهرم نگاه کردم..
خسته شدم از توضیح دادن خودم..
خسته شدم که هیچ وقت از من دفاع نشد اما از خواهر برادرم به بهترین شکل ممکن دفاع شد..
....
شاید فکر کنید که اینارو من از سر حسادت مینویسم و حق همیشه با مادره..اما واقعا نه.
..
درسته که حمایت های مادرم از خواهرم باعث شد همیشه وابسته ی مادرم باشه با اینکه متأهل هست و من به خودم متکی باشم..اما خب درد داره دیگه ..نداره؟
...
به لطف خدا فقط یک ماه دیگه در منزل هستم و بعدش میرم دانشگاه و خوابگاه و از این محیط دور میشم..
اما الان به این فکر میکنم من تا اخرم قرار نیست طعم خواسته شدن و دوست داشته شدن توسط مادر رو بچشم🙂
..