سلام خانما
من ۲۷ سالمه و مجردم، دانشجو هم هستم ، نزدیک دو هفتس بنایی داریم ، هیچی خونه سرجاش نیست، آشپزخونه حتی کابینت نداره، یخچال رو تو پذیرایی زدم تو برق، نصف اثاث خونه رو جمع کردم تو پارکینگه، همه جا رو خاک برداشته ، کلی هم از کار بنایی مونده، نمیتونم آشپزی کنم ، ظرفا رو تو حمام میشورم، لباس شویی وصل نیست، هر روز کلی ملافه و لباس رو با دستم میشورم ، مامانم پنج شیش سال میشه مریضه، کاملا فلجه و رو تخت بیمارستانی گوشه خونست، زخم بستر هم داره، تو این شرایط هفته ای سه بار پرستار میاد واسه زخمش، خودمم روزی چندبار پانسمانش رو مجبورم عوض کنم چون سوندش مدام پس میده و میزنه به زخمش، پس فردا باید تو این اوضاع دانشگاه رو هم شروع کنم، از صبح تا عصر، تازه نرسیده کلی امتحان هم دارم ، هی مقاله رو هم عقب انداختم روم نمیشه دیگه تو چشای استادم نگاه کنم، صورتم پر موعه نمیتونم یه آرایشگاه برم، لباسام همه بسته بندی کردم تو پارکینگ ،دسترسی بهشون سخته، نمیدونم با چه لباسی اول مهر برم دانشگاه ، اصلا مامانم رو به کی بسپارم برم ، خالم پارسال اومد پیشمون تا من بتونم برم دانشگاه ، اما الان میگه دیگه نمیتونم بیام، پدرم با ما زندگی نمیکنه، میمونه برادرم که اون بیچاره هم اوضاعش کم از من نیست ، تازه واسه بازسازی خونه داشتیم یه زمینی رو میفروختیم و رو پول اون حساب کرده بودم که اونم کنسل شد، جوش پول رو هم دارم میزنم
موندم چطوری زندم تو این شرایط 😐
نگید که چرا بنایی شروع کردی ، خونه واقعا کهنه بود ، کابینتا درست برای سی سال پیش بودن همه پوسیده و زنگ زده و پر از سوسک، خودم یه اتاق نداشتم، ته آشپزخونه رو کرده بودم اتاقم، دیگه نمیتونستم شرایط اون خونه رو هم تحمل کنم
برام دعا کنید اوضام رو به راه شه
به خدا که بریدم