چقدر بی درکن بعضیا
برای منم یه بار پیش اومد
پنجشنبه بود ساعت ۱۰/۵ شب پسرعموم زنگ زد به شوهرم گفت فردا میایم خونتون ( درصورتی که من قبلش بهشون گفته بودم تا عصر حتما خبرشو بهم بدین)خیلی هم رودروایسی داشتم و میخواستم سنگ تموم بذارم
فرداشم جمعه بود همه جا بسته
باشوهرم گفتیم چیکاربکنیم چیکارنکنیم
دیگه زنگ زدم گفتم پس فردا بیاید قدمتون رو چشم
بهونه اوردن چنددفعه دیگه ام گفتم بازم بهونه اوردن دیگه دعوت نکردم