با خودت نبرش بگو میترسم خدایی نکرده اتفاقی بیوفته براش
یا الکی یبار ک این افتاد دنبالتون بگو امروز مردم از ترس و من دیگه با هیشکی نمیرم بیرون و مسئولیت قبول نمیکنم بعد بگو بیرون ک بودیم ی ماشین بد رانندگی میکرد دو سه بار نزدیک بود تصادف کنیم مردم از ترس و دلهره بخاطر این بچه ک با ماست گفتم خدایا چه جوابی بدم و داشتم خفه میشدم از ترس و اینا
یکم شلوغش کن و سری بعد ب جاریت بگو من میترسم از مسئولیت یا بذخوددبراذرشوهرت بگو
عزیز اینا فقط بچشونو باهات نمیفرستن اینا در واقع یه جاسوس میفرستن ک براشون خبر بیاره
یا ب طعنه بش بگو عزیزم خودم میام همه چیو از مو تا ماست برات تعریف میکنم نمیخاد این طفل معصومو بفرستی دنبالم بزا ذرس و مشقش برسه ک بدونه تو فهمیدی اینو برا جاسوسی میفرستن