قرص ال دی اورژانسی صفحه 2 | تبادل نظر نی نی سایت

عضویت: 1400/12/08

تعداد پست: 746

نمیدونم چیکار کنم زود پریود بشم چون بارداری دومم با اورژانسی ئایداری شدم الان استرس گرفتم وگرنه کاند ...

اگه کاندوم سالم بوده اصلا جای نگرانی نداره بابا، من بارها از دستمون در رفته داخل ریخته اورژانسی خوردم هیچی ام نشده، ولی زمانی ک قسمت باشه مامان بشی بدون رابطه هم میشی😁سخت نگیر بیخیال هم کاندوم داشتین هم قرص خوردین احتمالش صفره

1403/06/26

|

23:03

1 نفر لایک کرده اند ...

asemanabi1400

عضویت: 1402/03/06

تعداد پست: 7271

میگم، من هرسری اورژانسی میخورم مث همیشه سر تاریخ قبل پریود میشم،اون یکباری ک ال دی خوردم یادم نیس خی ...

اورژانسی مصرف متعادلش هر ۶ ماه ی باره

وقتی استفادت بیشتر بشه کلا بی تاثیر میشه

1403/06/26

|

23:03

1 نفر لایک کرده اند ...

مدیر استارتر

عضویت: 1397/05/08

تعداد پست: 2103

اگه کاندوم سالم بوده اصلا جای نگرانی نداره بابا، من بارها از دستمون در رفته داخل ریخته اورژانسی خورد ...

چون یه کم پاهام خیس بود شک کردم همین🥺

فرزندم،دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم

1403/06/26

|

23:05

عضویت: 1400/12/08

تعداد پست: 746

اورژانسی مصرف متعادلش هر ۶ ماه ی بارهوقتی استفادت بیشتر بشه کلا بی تاثیر میشه

عزیزم منم منظورم این نیس روزانه مصرف دارم ک، سالهاست رابطه داریم دیگه سالی دوسه بار پیش اومده، خداروشکر موثرم بوده تاالان

1403/06/26

|

23:05

chodshor

عضویت: 1403/06/23

تعداد پست: 1270

متوجه نشدم یه بسته یهو بخوری؟

نه.. به مرور زمان

1403/06/26

|

23:06

عضویت: 1400/12/08

تعداد پست: 746

چون یه کم پاهام خیس بود شک کردم همین🥺

ترشحات خودت بوده اصلا نترس هیچی نیس ولی کاش شما ک اینقد استرس داشتی اورژانسی میخوردی، اورژانسی تا ۷۲ ساعت زمان داری بخوری

1403/06/26

|

23:07

1 نفر لایک کرده اند ...

مدیر استارتر

عضویت: 1397/05/08

تعداد پست: 2103

ترشحات خودت بوده اصلا نترس هیچی نیس ولی کاش شما ک اینقد استرس داشتی اورژانسی میخوردی، اورژانسی تا ۷۲ ...

من اصلا اورژانسی رو قبول ندارم چون باهاش باردار شدم

فرزندم،دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم

1403/06/26

|

23:08

عضویت: 1400/12/08

تعداد پست: 746

من اصلا اورژانسی رو قبول ندارم چون باهاش باردار شدم

شاید همون یکبار بوده، در کل هم من شنیدم قرصا رو یکم دستکاری میکنن دوزشو پایین میارن واسه رشد جمعیت، من روش جلوگیریم قرص هست دکترم میگف بازم مراقبت کن

1403/06/26

|

23:10

مدیر استارتر

عضویت: 1397/05/08

تعداد پست: 2103

شاید همون یکبار بوده، در کل هم من شنیدم قرصا رو یکم دستکاری میکنن دوزشو پایین میارن واسه رشد جمعیت، ...

من از کاندوم همیشه استفاده میکنم،البته قبلا ال دی میخوردم هر روز چون رو اعصابم تاثیر بد گذاشته بود دیگه نخوردم

فرزندم،دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم

1403/06/26

|

23:12

عضویت: 1400/12/08

تعداد پست: 746

من از کاندوم همیشه استفاده میکنم،البته قبلا ال دی میخوردم هر روز چون رو اعصابم تاثیر بد گذاشته بود د ...

من باز کاندوم حساسیت دارم و هم این ک اصلا تحریک نمیشم با کاندوم، خیلی انواع مختلف برندهای مختلف امتحان کردیم ی مدل حتا همسرم از انلاین شاپ سفارش داد از کره جنوبی فرستادن واسمون کلی هم هزینه کردیم گفتیم اگه ساخت از همون تعداد بالا سفارش بدیم ولی همونم کلی اذیتم کرد، تمام قسمت واژن و بیکینیم میشد جوش و تاول های دردناک و سوزش شدید درحدی ک هربار استفاده میگردیم تا چل پنجاه روز من نمیتونسم نزدیکی داشته باشم دیوونه میشذم از دردش دیگه اخر راهی نموند برامون قرص مصرف کردم

1403/06/26

|

23:17

مدیر استارتر

عضویت: 1397/05/08

تعداد پست: 2103

من باز کاندوم حساسیت دارم و هم این ک اصلا تحریک نمیشم با کاندوم، خیلی انواع مختلف برندهای مختلف امتح ...

ای بابا چقدر بد،به لاتکس حساسیت دارید،آی یو دی چی

فرزندم،دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم

1403/06/26

|

23:19

عضویت: 1400/12/08

تعداد پست: 746

ای بابا چقدر بد،به لاتکس حساسیت دارید،آی یو دی چی

همه برندی امتحان کردیم هیچکدوم جواب نداد

آی یو دی گفتن باید یه بچه اورده باشی ، کلی گشتم ی دکتر تهران پیدا کردم اون میذاشت واس کسایی ک زایمان نکردن ولی هزینش برای من سنگین بود از طرفی تصمیم داریم یکی دوسال دیگه بچه دار شیم گفتم پس الکی اون همه هزینه رو ندم واس یکی دوسال بچه بیارم بعد میذارم

1403/06/26

|

23:21

مدیر استارتر

عضویت: 1397/05/08

تعداد پست: 2103

همه برندی امتحان کردیم هیچکدوم جواب نداد آی یو دی گفتن باید یه بچه اورده باشی ، کلی گشتم ی دکتر تهرا ...

آره خب ولی قرص نخور اگه قصد بارداری داری،چون انقدر ناباروری زیاد شده

فرزندم،دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم لذت ببرم

1403/06/26

|

23:28

عضویت: 1400/12/08

تعداد پست: 746

آره خب ولی قرص نخور اگه قصد بارداری داری،چون انقدر ناباروری زیاد شده

الان شرایط بچه دار شدن ندارم از لحاظ مالی، میترسم قرص تخورم یهو سریع باردار شم بعد بمونم وسط دردسر مالی، انشالله چندماه دیگه قطع میکنم مصرفشو

1403/06/27

|

13:42