ولی بعضی از اشتباها قابل جبران نیست فقط تا ابد داغش روی دلت می مونہ
بچہ ھا اونی کہ ھمراہ محمود اومد رسول بود دوست صمیمیہ محمود کہ بچہ ی شھرستان بود
قدی متوسط داشت چشمای کشیدہ و موهای بور و۔ کم پشت
توی اتاق با محمود گرم صحبت بود گاھی متوجہ ی نگاھاش می شدم
اما بہ روی خودم نیاوردم اون۔ روز۔ و۔ چند روز بعد ھم گذشت
یہ روز بعد از ظهر راضیہ دختر ھمسایہ مون زنگ زد کہ۔ بدو بیا خودنمون کار واجب باھت دارم گفتم نمی تونم کار دارم
این قد اصرار کرد کہ رفتم
طبق معمول روی ھمون تخت نشستہ بود من و کہ دید بغلم کرد و گفت لیلا۔ یہ نفر این جاست باھت حرف دارہ گفتم کیہ
گفت اینجا بشین الان میاد
روی تخت نشستم و منتظر۔ کسی نبود غیر رسول با تعجب از جام بلند شدم
جلو اومد و سلام کرد۔ جوابشو ندادم گفتم با من چہ کار دارین
گفت لطفا بشینین خیلی وقت تون و نمی گیرم
عصبی شدم و با تندی گفتم وقت ندارم حرف تون رو بزنید
و در کمال ناباوری ازم خواستگاری کرد
این قد عصبی شدم نذاشتم حرفش تموم بشه گفتم شما بی جا کردین چہ غلط ھا
راضیہ کہ اومد بیرون بھش توپیدم و گفتم ازت توقع نداشتم من و واسہ این اینجا بکشونی و۔ بدون خداحافظی اومدم
روز بعد تو مدرسہ ھم و دیدیم گفت چرا۔ این جوری کردی۔ رسول خیلی پسر خوبیه عاشقت شدہ عاشق صدات می گفت صدای مهربون و قشنگی داری
با تمسخر گفتم غلط کردہ با اون قیافش بھش بگو یہ نگاہ تو آینه بندازہ بعد عاشق بشه پسرہ ی بی ریخت
ھمین قد مغرور بودم و۔ ھمین قد نادون