خيلى اذيتم كرده خيلى نسبت بهم بى توجهى كرده
اصلا كوچكترين محبتى بهم نميكنه هم دلم ميخاس منم مثل بقيه باشم همسرم بهم محبت كنه هم ميگم ولش كن گور باباى محبت
اما باز كم ميارم گاهى احساس نياز ميكنم،خودمم اصلا سرد شدم
يه هفتم نبينمش برام مهم نيست رابطه هم كه اصلا دوس ندارم باهاش داشته باشم،نميدونم چه كنم اين وضعيت و دوس ندارم
گاهى ميگم شايد با يكى ديگه ازدواج كرده بودم الان زندگى آروم و خوبى داشتم حداقل كوچكترين و طبيعى تربن خواستمو برطرف ميكرد،خودم كاملا احساس ميكنم كم حوصله بداخلاق و بى احساس شدم يه بچم دارم كه كارو برام سخت كرده
تهديدم ميكنه ميگه نميزارم رنگشو ببينى