صبح بهش صبحانه دادم تا خواستم خودم صبحانه بخورم گفت برام هویج بیار بخورم چند بار بخاطر هویج رفتم و اومدم. گفت یه دونش که پوست کندی تو باید بخوری گفتم باشه بزار صبحانه بخورم. بعدش ازم خواست تو گوشی انیمیشن ببینه دادم. همشم اصرار میکرد که باید هویج بخوری منم میلم نمیکشید. گفتم بزار موهام شونه کنم بیام بخورم. اومد تو اتاق گریه کرد که بابد اول بیای هویج بخوری. گریه کرد. منم اعصابم بهم ریخت زدمش از سرش زدم رو شونش زدم رو صورتش زدم.
از صدای گریه هاش متنفرم. اعصابم نمیکشه این همه گریه کنه.
خودمم از عذاب وجدان و ناراحتی یک ساعته دارم گریه میکنم. دست و پام سست شده. تو شهرمون روان شناس و روان پزشک کودک نیست که ببرمش. کم آوردم. کاش به مرگ طبیعی بمیرنم راحت بشم.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
چند بار گفتم نمیخوام یا گفتم بزار ببرم تو آشپزخونه بخورم گفت نه باید بیای بشینی تو حال همش بخوری. یه ذره خوردم گفتم بسمه دیگه همش گریه میکرد که باید همش بخوری😓
درکت میکنم عزیزم اینکه یه چیزی و زوری میخان بدن ب آدم واقعا اعصاب نمیمونه .. ما تو خونه دوتا مرغ عشق داریم وقتی میگیری تو دستت گاز میگیرن دخترم دیشب گریه و قسم بیا تا این دستتو گاز بگیره 🤕😂 دیگه مجبور شدم برا اینکه ساکت بشه
عزیزم اون مشکلی نداره شما اعصابت ضعیفه حالا یه گاز از هویج میزدی چی میشد اصلا بعدش درمیوردی مینداختی ...
چند گاز زدم ولی گفت باید بشینی همش جلو چشم من بخوری. من مشکل معده دارم نمیتونستم بخورم. گفتم بزار ببرم تو آشپزخونه بخورم قبول نکرد. فک کن همشم گریه میکرد و با گریه حرفاش میگفت و هیچ جوره آروم نمیشد