من اخرای ماه هفت بارداریمه امروز قرار بود خواهرم بیاد کمک خونه تکونی کنیم باهم.همسرم خیلی خیلی کمک حالمه نذاشته زیاد کار کنم قرار بود اونو همسرم باهم کار کنن منم کمک جزئی
که مامانم اونروز گفت ما قرار رب بپزیم خودت کوچولو کوچذو کاراتو بک(یعنی نمیاد خواهرت)گفتم اخه دوس دارم وقتی رب میپذین منم باشم همسرمم کمکتون کنه تا اینکه دیروز عصر زنگ زده تو برای خودت ی کارگربگیر دیکه خالتینا میگن چرا شوهرشو بد یاد میده
بخدا من مشکل کارگر گرفتن ندارم ولی دوس دارم خونه تکونیم با خودم باشه ک همه جا تمیز شه
خیلی از حرفاشون ناراحتم امروز خیلی گریه کردممممم من همیشه کمک حالشون بودم موقع مجردیم همه کار خونه با من بود الان تو اینوضعیتم یه بار نخواستن کمکم کنن
(وقتی اونام رب درست میکنن منم میخوام نرم کمکشون)