همیشه آرزوم این بود بزرگ شم سرکار برم ماشین بخرم از آرزوهای مامانم برآورده کنم لباسی ک دوسدارمو بخرم ارایشی ک دوسدارمو بکنم.با ی مرد خوش اخلاق شاد ازدواج کنم باهم کارکنیم خونه بخریم ارزوهامونو براورده کنیم
ولی بخت سیاهم مث همیشه همرام بود
قلم سرنوشت باز خوب ننوشت
ن درسی خوندم و ن به جایی رسیدم
شدم زن یه بداخلاق خسیس شکاک عوضی.مامانمو به ارزوهاش نرسوندم
شدم نوکر یه ب همه چیز
ک توی این سن تنها دغدغم اینه شام و ناهار چی بپزم
ن سرلباس خوبی ن ارایشی هیییییچ
عین پیرزنایه۶۰ساله رفتارمیکنم
خدایا اون عدالتی که ازش حرف میزنی کجااااست؟