سلام ، یک سال پیش بود ، بعد سه ماه درس خواندن رفتم سراغ گوشی ، تلگرام رو باز کردم یه بنده خدایی چهار ماه پیش بهم پیام داده بود یه لینک برام فرستاده بود ، لینک فیلم بود )( وایکینگ ها) خودم بهش گفته بودم ، من فیلم نمی بینم ولی بدم میاد وقتی تو یه جمعی درباره یه چیزی صحبت میشه من سر در میارم ، اظهار نظر نمی کنم ولی دوست دارم سر در بیارم .، همکلاسی ام بود زیاد نمی شناختمش ، خب ازش تشکر کردم بعد هم گفتم فقط یکم دیر دیدم ، بعد هم یه استیکر خنده ، یه لحظه خندیدم ، سه ماه بود که خندیده بودم خنده یادم رفته بود حس خوبی بود که داشتم با یکی حرف میزدم ، خب هفته بعد مدرسه ها باز شده بود ، توی مدرسه دیدمش یه گپ و گفت ای با هاش کردم و خندیدیم ، و شوخی کردیم از این شوخی های پسرونه..... ، باهم یه جورایی دوست شدیم بعد از یه مدت خیلی به من فشار وارد میشد من انتظار نتیجه داشتم کلی درس خونده بودم شروع کردم به اینکه باید از دیگران بهتر باشم ، خب امتحان های نوبت اول شد منم آمده بودم ، ولی .... یه امتحان رو خواب موندم ، امتحان فیزیک ، بهترین درس من بود بعد از ۱۱ سال درس خواندن این اولین باری بود که خواب می موندم دلیلش هم میدونستم، امتحان قبلی یه بچه ها دیر آمده بود ته دلم خندیدم بهش که آره، مهدی تو ۱۱ ساله خوابت نبرده
صبح امتحان ساعت ۵ بیدار شدم و شروع کردم به مطالعه ولی اصلا حواسم نبود ساعت ها عوض شده وار ۱۱ شده۸ ساعت ۹.۵ رفتم مدرسه همه داشتن بلند میشدن من تازه نشستم عصابم خورد بود ، کمی هم کسالت داشتم هر چی بلد بودم نوشتم ولی وقت کم بود و.... بعد از امتحان ۴ کیلومتر را تا خونه پیاده رفتم و گریه کردم هیچکس هم هیچی بهم نگفت ،خب ۱۶ شدم اون امتحان رو بعد اون پسره آمد بهم گفت چه اتفاقی برات افتاده ،چرا امتحان نمرت شده ۱۶؟ چشماش دیدن داشت چشم های سبز شیشه‌ای داشت با پوست بسیار سفید قدش از من کوتاه تر بود استخوان هایش هم نحیف تر بود ولی باز م قد بلند بود بهش موضوع رو توضیح دادم و....... هیچ وقت اون زمان فکر نمی کردم چه اتفاقی قراره برام بیفته.......
