2777
2789

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

مادرش حالش خیلی بد بود دکترا گفتن امیدی بهش نیست خواهراش به طوبی گفتن اگه میتونی بیا ایران مامان حالش خوب نیست طوبی به فخرالدین گفت هرجور شده باید بریم ایران 

خلاصه فخرالدین و طوبی و بچه هاشون با هویت جعلی اومدن ایران و طوبی فهمید مادرش فوت شده پریزاد به طوبی گفت دیبا سر خونه زندگیشه مادرم هم که رفته من اینجا تنها موندم بزار منم باهات بیام عراق 

خلاصه پریزاد با فخرالدین و طوبی داشتن میرفتن عراق تو اهواز سر یه ایست شناسنامه ها رو چک کردن و دیدن مشخصات پریزاد به طوبی نمیخونه و بهشون شک کردن اینا هم فرار کردن مأمورا دنبالشون بودن اونا هم سوار یه قایق شدن یکی از بچه ها رو گذاشتن تو سبد که سبد افتاد تو آب هر چی گشتن اثری از سبد پیدا نکردن فقط چند نفر دیده بودن یه پیرمرد ماهیگیر سبد رو پیدا کرده

خلاصه اینا دیگه ناامید شدن و برگشتن عراق تو همون حین ضیا پسر شیث از خارج اومد عراق و شیث و خانوادش یه جشن گرفتن و ضیا اونجا عاشق پریزاد شد 

حکومت ایران و عراق با هم اختلاف پیدا کردن و حکومت عراق روزانه خیلی از ایرانی ها رو اخراج می‌کرد و اموالشان رو مصادره می‌کرد شیث هم که می‌خواست اموال فخرالدین رو بالا میکشه و میدونست همه اموال به نام سیمین خاتون هست با همکارهاش هماهنگ کرد که اسم سیمین هم بره تو لیست اخراجی ها و اموال هم مصادره بشه ولی هیچ جا ثبت نشه (چون خودش میخواست اموال رو بالا بکشه)

حکم اخراج سیمین اومد سیمین هم چند روز قبل از رفتنش تمام اموال رو به نام طوبی کرد و گفت تمام این سالها میترسم فخرالدین کشته بشه به خاطر همین اموال به اسم خودم بده حالا میزنم به نام تو 

سیمین منتقل شد به اردوگاه و مأمورا اومدن اموال رو مصادره کنن که طوبی سند آورد و گفت اموال به نام منه خبر به شیث رسید و هماهنگ کرد که این دفعه حکم اخراج طوبی و پریزاد بیاد 

طوبی و پریزاد رو هم بردن اردوگاه

فخرالدین به شیث گفت کمکم کن شیث هم گفت به شرط اینکه با آنیه ازدواج کنی 

آنیه هم تو همون ایام برگشته بود عراق که سهم کارخونه اش رو بفروشه و دیگه برای همیشه آلمان موندنی بشه فخرالدین قضیه رو به آنیه گفت و گفت که من نمیزارم طوبی کشته بشه و خودم هم باهاش میرم ایران که با هم اعدام بشیم آنیه هم برای نجات جون فخرالدین بهش گفت باهات ازدواج میکنم به شرط اینکه سیمین دیگه هیچ وقت برنگرده به اون عمارت پریزاد هم زن ضیا بشه 

طوبی هم قبول کرد گفت من یکی از بچه هام رو از دست دادم نمیخوام این یکی رو هم از دست بدم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792