سنتی
یسال خواستگارم بود
اومد حرف زدیم خوشم اومد بله گفتم تموم شد رفت
الان یه لحظه دقت کردم دیدم اطرافیان من از مادربزرگم گرفته تا خاله هام همه اول خوششون اومده بعد ازدواج کردن و سنتی نبوده
فامیل بودیم اما نسبتا دور خیلی کم همو تو مراسمای عروسی میدیدیم
عروسی ابجیم بود دیده چقدر بزرگ شدم بعد چند سال خلاصه به خونوادش گفت و خاستگاری و....
اما خوانوادم گفتن نه
دوسال بعدش ابجیم بچش به دنیا اومد جشن گرفتن باز دوباره پیگیر شد
بعد چند بار خاستگاری طی یکماه بالاخره نامزد کردیم😊
یه وقتایی میگم چقدر توی زندگیم بابت عشقی که بهش نرسیدم غصه خوردم. البته عشق ۱۸ سالگی و اول جوونی بود. ولی باز میگم شاید حکمتی توی کار بوده. اون موقع ها که بچه بودم فکر میکردم اگه دونفر عاشق هم باشن هیچ وقت پشیمون نمیشن ولی الان بعد از ۷ سال فکر میکنم عشق برای خوشبختی کافی نیست
شوهرم مشهد نبود
همشهریمون بوده و کتاب دختر همسایشون و قرض میگیره مامانش برای کسی
اینم میاد کتاب و نگاه میکنه و شماره منو میبینه صفحه اول نوشته بوده
برمی‌داره و پیام میده دقیقا نیم ساعت بعد دعام
تا رسیدیم هتل دیدم یکی پیام داده و
از سال ۹۶ آشنا شدیم و امسال ازدواج کردیم 😍
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
38 ثانیه پیش
39 ثانیه پیش
39 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
