سلام
این حرفارو اولین بارِ دارم جایی میگم ،خیلیییییی دلم پره
خیلیییییی
امروز دیگه صبرم تموم شد از دستشون
از زمانی که یادم میاد تو رنج و سختی بودم
همیشه خواستههای بچهی ارشدشون اولویت داشت و نداشتنها و قناعتهاشون برای من.....همیشه من باید درک میکردم که ندارن،نمیشه،الان وقتش نیست فلان چیز خریده بشه....
با همین اوضاع رسیدم به ۱۸ و ۱۹ سالگی....
یه مدتی رفتم تو یه کارگاهِ تولیدِ قطعات خودرو کار کردم که لااقل مایحتاج خودمو تامین کنم
اونجا هم دست از سرم برنداشتن....به هزار نیرنگ و وعده وعید پولی که کلی براش زحمت میکشیدم و کلی حرف و نیش کنایه از صاحبکار میشنیدم و کاری که واقعاااااا سخت و جانکاه بود رو درمیآوردم از چنگم درآوردن و گفتن بده ما به فلانی بدهکاریم....بده ما فلان چیز رو بخریم چون واجبه.....
ازون مقدار پولها که سال ۹۵ حدود ۷ میلیون اینطورا میشد ،خداشاهده ۱ میلیونش هم دست خودم رو نگرفت.....
اینم گذشت....به سختی رفتم دانشگاه و تقریبا ۲۱ سالگی ازدواج کردم
بماند که چقدر سر جهاز اذیتم کردن و زجرم دادن و خیلی چیزهارو درستدرمون نخریدن....من همیشه اینارو از همسرم پنهون کردم....جوری وانمود کردم که درکل خیلی مشکل مالی ندارن....اما آدم مگه چقدر میتونه وانمود میکنه؟! بالاخره میفهمه....
الانم حدودِ ۲ سال پیش یکی از فامیلایِ از خدا بیخبرمون(که خدا خیرش نده)اومد به اینا گفت که فلان نقطهی درحال پیشرفت تهران دارن واحد میدن به صورتِ مسکن ملی
شما هم بیاید یه دونه واحد پیشخرید کنید
و ازونجا فصلِ جدیدِ بدبختیِ من شروع شد
هی فِرت و فِرت ازشون پول میخوان بابت خونه و اینا هم شدن بلای جون من و همسرم
به محض اینکه بو میبرن ممکنه وامی بتونیم بگیریم یا وامی گرفتیم،میفتن جلو که وامتون رو بدید به ما
همین چندوقت پیش هم وام ودیعه مسکنمون رو شروع کردن که بدید به ما
چندروز پیش هم منِ بیچاره یه وامی برداشتم که یه مقدار طلا بخرم و چشمامو عمل کنم(هیچ طلایی ندارم و به خاطر ماشین طلاهامو فروختم) طبق معمول سوراخم کردن و گفتن وام رو بده ما بدیم برای خونه اینقدر گفتن و گفتن مجبور شدم بدم
از عصر دارم گریه میکنم
هرچی پیش همسرم تو این چندسال وانمود کردم که همه چی خوبِ،همه رو دود کردن رفت هوا.....
آخه گناهم چیِ من.....
ببخشید سرتون رو درد آوردم
خیلیییی دلم پره.....خیلی