😍🦦
بگو
لخظه لحظه ش خاطره س
عاشق نارنگی وتوت توی حیاطشون بودم 😋
فقط خواستم بگم مامان بزرگم در ۶۶ سالگی هنوزم خواهرشوهر بازی در میاره برای عمه ۶۵ ساله مامانم😐
یادشون بخیر ده تا دختر عمو بودیم میرفتیم تابستون دو سه روز میموندیم ولی چقدر خوش میگذشت
هفته بعد ما پسرا از حسودی میرفتن چه روزایی بود
خب تعریف کنین با جونو دل بخونیم😍
اخرین روزی ک رفتم خونه مادربزرگم اصن یجوری لجباز شده بودم ب مادرم هعی میگفتم بیا بریم خونه خودمون اینجا حوصلم سر میره مادربزرگم میگف پاشو برو انگور توی یخچاله بردار بخور هندوانه هم هس سرگرم شو من بزور مادرمو بردم و فرداش فوت کرد مادربزرگم اصن یه جوری شد دلم چرا اونجوری شده بودم اونروز🥲🫂
سلام دوستان بی زحمت پست اخرم گزارش بزنید شناسایی نشم ممنونم
وای نگو دلم خون میشه
همش خاطره بود همش عشق بود
از باشگاه میومدم زنگ میزدم عزیز تخم مرغ بذار واسم میدیدم پخته پوست کرده گذاشته تو بشقاب ، دمنوش دم کرده
از ذوق اومدنم چشماش میخندید
آخ قربون دستات که هر وقت کنارت بودیم داشتی موهامونو ناز میکردی دستامونو میگزفتی
روحت شاد
زمستون ۹۸ تولد من آخرین باری که باهم بودیم
ناپدری بابام بیشترازمادربزرگم مارودوست داشت
با دخترا پیتزا میخریدیم
مادر پدرم بهشون مبگفتیم ننه اقا خدابیامرزدش اینقدر پیتزل و ساندویج بندری دوست داشت
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستجدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
25 ثانیه پیش
29 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
