دیشب و امشب خونه مادرشوهرم بودیم از وقتی رفتیم خاهر شوهرم بنابرعادت بدش شروع کرد به چلوندن و بوسهای وحشتناک ازپسر شش ماهم طوری گه جیغ میزد و گریه میکرد و اون بازم کار خودشو میکرد منم دیگ ده و نیم طاقت نیاوردم به شوهرم گفتم بریم باز اومد دم در و حسابی چلوند و بچم شروع ب گریه شدید کرد منم با خنده گفتم بسته دیگه برو جلوترم نیا بچم دردش گرفت منو تو ازین به بعد باید خون وخونریزی داشته باشیم سراین کارت میتونی ارومترم ببسوسیش این چه کاریه اونم باخنده جواب داد و اومدیم خونه تازه قراره فرداصبحم برا ناهار برن بیرون بمنم گفت حتما بیا موندم چ کنم بخدا سردردشدید گرفتم شوهرمم انگار ن انگار بنظرتون کارم بد بود
من این روزا ی حال دیگه ای دارم......جهان من لباس تازه میپوشه...منو تو دیگه تنها نیستیم چون که....خداباما نشسته چای مینوشه.....
لزوما طرف شما یاغی نیست ، شاید شما در باغ نیستید ،باید بدانید تار و پود دنیایی که در آن زندگی میکنیم دردورنج است و رنجی که موجب مرگ نشود، مولد گنج است 🌷
میدونی خیلی بد و بدجنسی ؟؟؟؟ خواهر شوهرت دوسش داره و طبیعی هست چطور دلت اومد بهش گفتی نبوسش من بهت قول میدم دلش شکسته .. خیلی بدی خیلی بدجنسی عزیزم... یه جوری از دلش در بیار حتما .. میبخشی نظرم رو واضح و رک گفتم ولی این بلا سر خودم اومده و خیلی دلم شکست و یه جوری انگار خورد شدم و غرورم جریحه دار شده بود از رفتار مادر بچه تا مدتها از خودم و بوسیدن بچه مثل خواهر شما شرمندگی داشتم ...
اللهم صلي علي سيدنا محمد وعلي آله وصحبه وسلم تسليما كثيرا ...شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است