مادرم گفت عاشق نشو
گفتم چشم
چشمان تو مرا بی خبر از چشم خودم کرد ))
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شد خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم باز شدم آن عاشق دیوانه که بودم))
منــ تـورا بـا خــونـ دلــ از یـــــاد بـردم لـطـفــ کـنـــ هــرکجـــا چشـمتــ بهـ منــ افتـــــاد کـــج کنـــ راهــ را