2777
2789
عنوان

کیا طلاق گرفتن اینجا

4234 بازدید | 103 پست

آبان پارسال طلاق گرفتم

اما هنوز نتونستم با طلاق و ازدواج مجددش کنار بیام

خیلی عذابم داد ظلم کرد در حقم

اما من هنوز خاطرات خوبمون از یادم نمیره

خسته شدم.تا میام بیخیال باشم یهو پسرم میگه کاش الان بابا پیشمون بود

بی صدا گریه میکنم ولی اروم نمیشم

ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ  کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…
اون ازدواجم کرده شماهنوز درگیریحیفه عمرت داره میره

اره میدونم😭دست خودم نیست

دچار نشخوار فکری شدم

ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ  کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

برو پیش مشاور خودتو عذاب نده

واسه کسی که ازدواج کرده و تورو فراموش..

خانوم وکیل 👩🏻‍⚖️🌱📚 متاهل💁🏻‍♀️💗   کاربری قبل تاریخ ۱۴۰۳/۷/۱۶  دست پنج نفر بوده الان فقط دست منه ❤🌱            

عزیزم این حالتا این دلتنگیا طبیعیه 

منم همینجوری بودم ولی نوشتم تو دفتر همه کارایی که باهام کرد

حالا فراموش هم نشه طول میکشه ادم یادش بره

بلاخره ی زمانی عاشقش بودی،ب خودت زمان بده 

برو پیش مشاوره و یاهاش صحبت کن

بهت راهکار میگه

درکت میکنم رفیق .ولی کل دنیا کیلو چند ؟ دنیا خ کوتاه و مسخرس.ازدواج مجددش و خاطراتتون به درک . الان ...

دیگه هیچ قشنگی تو زندگی نمیبینم

اینقدر مشکلاتم زیاد هست که از این زندگی ‌و سرنوشت متنفرم

ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ  کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…

منم طلاق گرفتم بچه ندارم و شوهر سابقم برام مهم نیست فقط ناراحتم چرا خدا منو خلق کرده از همه جا رونده و مونده شدم.بابام منو نمیخاد دایم بهم سرکوفت میزنه شنیدم گفته نون خور اضافی نمیخام دنبال یه راه حل جدی هستم خیلی اذیتم می‌کنه حتی به آب خوردنم هم گیر میده به حموم رفتنم خوابیدن غذا خوردن

ان شاالله خداوند از جانب خودش بی نیازت کنه تو خدا رو داری بهترین رفیقه پاشو نماز بخون باهاش حرف بزن،الان اگر تو اون زندگی بودی حسرت این لحظات رو میخوردی ،ببین اون طرف چقدر راحت فراموش کرده و به زندگیش برگشته توهم یه مرد کنارته اونم پسرته نیاز به یه مادر شاد داره

برو پیش مشاور خودتو عذاب ندهواسه کسی که ازدواج کرده و تورو فراموش..

خیلی رفتم مشاور

یه شب که قرص نخورم خوابم نمیبره تا صبح بهش فکر میکنم

ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ  کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز