دوستم بعد اون ماجرا نابود شد.. اما یمدت بعدش متوجه شد ک اصلا عاشق نبوده! فقط احساسات زودگذری بودن ک اگه بهشون الکی بها نمیداد اینقدر هم آسیب نمی دید.. ببین میدونم سختته، اما منطقی فکر کن.. اگه بیشتر پیش بری بیشتر هم آسیب میبینی.. پس دیگه پیشش نرو و سعی کن خودتو سرگرم کنی و هروقت هم یادش افتادی راجبش خیال پردازی نکن..
ی جمله ای هست ک میگه : ادما با تصوراتشون عاشق می شن!
میدونی این یعنی چی؟!
یعنی اینکه ممکنه طرف مقابل تو ی ادم خیلیی معمولی باشه، اما تو چون حس زودگذر خودت رو تو ذهنت بزرگ کردی، و تمرکز کردی رو نقاط مثبتش و خیال پردازی های غیرواقعی کردی.. از نظر ذهنی وابسته ی اون شخص خیالی توی ذهنت شدی درواقع! و فکر میکنی عاشق شدی..
درسته الان ندیدنش سخته.. اما تا کجا میخوای ادامش بدی؟! باور کن ضرره تهش.. تهش پوچیه تهش ب خودت میای و میبینی ب دردهای روانیت اضافه هم شده بجای اینکه کم بشه.. ی روز میای تاپیک میزنی راجبش.. با پشیمونی..
پس بیخیالش شو.. شاید ندیدنش سخت باشه اما ادامه دادن این ماجرا و آسیب های بعدش قطعا برات سخت تر خواهد بود.. الانم چون بهش عادت کردی سختته.. مغزت ب دوپامینی ک از طریق صحبت با اون شخص ترشح میشد عادت کرده..ب اون حس خوب.. حس لذت حس امنیت..
پس باید جلوی خودتو بگیری..
اولش سخته ولی وقتی عادتت از بین رفت راحت تر میشه..