سنتی 🤷
خیلی جدی اومد تو مراسم خواستگاری ( واقعا بچه رو به زور آورده بودنش 😂)
دوبار خواستگاری قبلش خودش بهم زده بود حالا با هر بهونه ای
دیدم داره خیلی ریز بهم نگاه میکنه
گفتن پاشید برید صحبت کنید
اولین جمله این بود :
( من اعتقادی به این جور ازدواج و آشنایی ندارم ، باید حداقل یکی دو سال با طرفم تو رابطه باشم که بشماسمش و اونم منو بشناسه چون بحث یه عمر زندگی هست)
یهو شوخ و شنگول شد و گفت :
( ولی حاجی ناموسا تو خیلی خوبی نظرم عوض شد😂)
جفتمون خندمون گرفت و دیگه جدی نشستیم صحبت کردیم