من مشکل قلبی دارم
دوست ص
میمیم آنروز با شوهرش دعوا کرده بود امشب بچه برادرشوهرش زنگ زر بهم که هر جور شده خودتو برسون اینجا شهرش ۵ ساعته راهه
گفتم چیشده گفت زهرا خودشو از پشت بوم انداخته پایین
از طبقه پنجم گریه میکرد گفتم الکی میگی ها یعد گفت مگه شوخی دارم .گفت افتاده ظربه مغذی شده
منم زنگ زدم شوهرش جواب نداد بدو بدو بیمارستان اون شهر رو میگرفتم فقط جیغ میکشیدم حالم بد شده لود میلرزیدم
اینقدر داد زدم و گریه کردم نمیدونید.
بعد هی زنگم میزد بعد جواب دادم دیدم دوستم میگه الو .گفتم خیلی ییشعورین
فقط گریه میکردم ...
آخه این کارا چیه از همون موقع دست و پاهام یخه قلبم درد میکنه نمیتونم نفس یکشم