خیلی فقیرن ته کوچه هستن قبلا راجبش گفتم
ی مدت کیسه زباله میزاشتم بیرون می دیدم پاره میشه
هی میگفتم گربه ها هستن
تا چند وقت پیش که وقتی گذاشتم بیرون پشت در صبر کردم
دیدم دختر کوچولو که متاسفانه انگار سوء تغذیه داره داره تند تند پوستهای خیار و تلف چایی میخوره
وقتی رفتم سمتش گفت خاله نزنی نزنی تو رو خدا(فک میکردم میخام بزنمش)ی ساندویچ داشتیم دادمش
ی بار تو کوچه مادرش با پا زد تو شکمش چون بچه ها داشتن تو کوچه پفک میخوردن اینم میگفت میخام مامان اونم با پا محکم زد تو شکمش