پنچ شنبه رفتم بهشت زهرا ...خیلی خوف کردم ..
اما در حالت عادی تو زندگی لحظه هایی برام پیش میاد ک میگم خدایا دیکه آماده مرگم ...
درد بسه ...نگاهم ک نمیکنی ...رحم هم ک نمیکنی ...ببر خیال خودت رو راحت کن ...آخه قربون کرم و مهربونیت برم چرا با من اینجوری میکنی...
من دخترم رو دوست دارم میخوام براش مادر خوبی باشم ...
اما الان گریه میکنم...خوابم نمیبره ...غصه دارم ...
از این روزگار ..از سرنوشتم ...خسته ام ..خیلی خسته