رها با صدای جاروبرقی از خواب خوشم بیدار شدم هرکی با ناز و نوازشای مامانش بیدار میشه ما باید با صدای جاروبرقی بیدار شیم:/ وقتی خدا داشته شانسو تقسیم میکرده من توالت بودم مثل اینکه از روی تخت بلند شدم و بعد برداشتن حولم از اتاق بیرون رفتم چیه فک کردین مثل این رمانا تو اتاقم حموم دارم؟! رفتم تو حموم و درو با پام بستم لیست پخش اهنگامو اوردم و اولیشو پخش کردم اب رو تنظیم کردم رفتم زیر دوش اب و دستمو رو گوشام گذاشتم این کار همیشه باعث میشد ارامش بگیرم (پیشنهاد میکنم انجامش بدین:) اخیشش سر حال شدما صدامو انداختم پس کلمو داد زدم _ماماننن صبحونه چیههه مامان: زهر ماررر یه کوفتی از یخچال بردار بخور دیگه _حالا که فکرشو میکنم اصلا گشنم نیس رفتم تو اتاقمو ادامه فیلممو گذاشتم انقد فیلم دیدم حالم به هم خورد کاش با بچه ها هماهنگ کنم بریم بیرون گوشیمو برداشتم و به مهشید زنگ زدم دیگه از جواب دادنش نا امید شده بودم که جواب داد مهشید: بنال _بنال چیه بی تر ادب باید بگی جانم عشقم مهشید: رها حرفتو میزنی یا قطع کنم _چه بی اعصاب میخواسم بگم بچه هارو خبر کن بریم پاتوق مهمون منن مهشید: عیجانن مهربونممم الان بهشون میگم بای تا های _چه مهربون شدی یه دفهه مهشید: بودم منتها چشم کور بعضیا نمیدید _خب دیگه خیلی ز... ر زدی بای بای و روش قطع کردم میدونسمم خیلی از این کار بدش میومد (بی ادبم خودتونینن) سریع پریدم جلوی کمد و درشو باز کردم _ای کمد سحر امیز من چی بپوشمم هرچی صبر کردم جوابی نداد ها چیه فک کردین جواب میده سریع لباسامو برداشتم و تنم کردم (تورو جدتون یه چی تصور کنین حال ندارم توصیف کنم) یه خورده ارایش کردم و دوتا پیس ادکلن زدم چیه خو ادکلن گرونه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
توی اینه به خودم نگاه کردم چشم و ابروی مشکی ابروهای نسبتا پهنی که لیفتشون کرده بودم دماغی که نه خیلیی کوچیک بود و نه بزرگ ولی قوز نداشت و سر بالا بود تقریبا و لبی متوسط با موهای مشکی که تا روی شونم بودن _مامان من دارم میرم بیرونن مامان: برو دیگه بر نگردی براش دهن کجی کردم که صداش در اومد مامان: دختره ی میموننن و دمپاییشو در اورد منم که دیدم خیلی اوضاع خیطه سریع پریدم بیرون و سوار 207 قشنگمم شدم و رفتم سمت خونه مهشید اینا اخی مهشید بیچاره جلوی در خونه وایساده بود سریع دوید سمت ماشین میدونسم الان غرغراش شروع میشه پس شروع کردم _سلام قشنگممم چطورییی خوبی مهشید: اه اه اه چندششش نمیخوام غرغر کنم فقط خفه شو _ میدونسی خیلی بی ادبی؟! حالا اینارو ولش کن روشا و ترنم خودشون میان؟ مهشید:نه ماشین ترنم تو تعمیرگاهه باید بریم دنبالشون ولی خب خداروشکر روشا خونه ترنم ایناس _خوبه پس بزن بریم رسیدیم در خونه بوقی زدم ک روشا و ترنم سریع اومدن پایین و همزمان سلام کردن _سلام پشکلاای منن ماشالاا سرعت عمل روشا _پشکل که خودتی ولی ترنم ادامه داد: ما اینیم دیگه مهشید: منم اینجاماا ترنم: مهم نیس روشا: فاقد اهمیت مهشید جیغی کشید و گفت: خیلییی بیشعورین _وایی مهشید تورو جدت دو دقیقه جیغ جیغ نکن من بفهمم دارم چه غلطی میکنم مهشید: لیاقت ندارین اصن و بعد سرشو طرف شیشه برگردوند روشا: قهر کرد الان ترنم: اوم فک کنم روشا و ترنم مشغول منت کشی شدن منم که بلد نبودم منت کشی کنم بعدا از دلش در میارم روشا: هوف چرا انقد دورهه ترنم: یه ساعته تو راهیم مهشید: و از اون بدتر تو ترافیک گیر کردیم _اه هیچ وقت ترافیک نمیشد که الان چرا ترافیک شده مهشید غر زد: گرممهه
روشا و ترنمم که داغ دلشون تازه شده بود نالیدن: همچنیننن _واقعا خیلیی افتضاح گرمه سیگارمو در اوردم و با فندکی که همیشه همراهم بود روشنش کردم ترنم: هوف رها چی میشه سیگار نکشی اخه _اگه میدونسی چه حالی میده اینارو نمیگفتی که روشا: تنها ویژگی که داره اینه که بوی خوبی داره بوش خاصه مهشید: خب چه فایده داره ریه هاشو نابود میکنه _بیخیال این چیزا یکی بره ببینه چرا ترافیک شده مهشید: چه دلیلی میتونه داشته باشه خب حتما تصادف کردن دیگه روشا و ترنمم تایید کردن _خب منطقی بود پس فعلا بیخیالش عکسی از خودم گرفتم و توی اینستا استوریش کردم و تحریک شدم که یه کم توی اینستا بچرخم که همون لحظه روشا با ترس گفت: بچه ها این فیلمو ببینین فضا های مجازی پر شده از اینجور فیلما گوشیشو از دستش کشیدم و گفتم: بزار ببینم مردی با صورت پاره پوره و خونی داشت دل و روده ی یه فرد دیگرو در می اورد سرشو بالا اورد که زن یا مردی که داشت ازش فیلم میگرفت رو دید و بهش حمله کرد و فیلم قطع شد ترنم: وای خدا حتی فکرشم وحشتناکه که فردی همچین مرگی رو داشته باشه _خیلی مسخرس و مشخصه که برای جذب فالووره مهشید: هرچی هست فضای مجازیو ترکونده همه جا پر شده ازش فیلمای خیلیی زیادی ازش هست از کجا معلوم راست نباشه ترنم درحالی که ترسش بیشتر شده بود و به گریه افتاده بود گفت: وای خداا نهه اگر واقعی باشه چیکار کنیم _نیست ترنم نگران نباش مردم در حالی که داشتن میدویدن فریاد میزدن فرار کنید فرار کنید مگه چیشده روشا: ن.. نکنه قضی... قضیه فیلم واقعی باشه _الان میفهمیم و درو باز کردم چرا دروغ بگم ترس به جون خودمم افتاده بود یه ادم یا شایدم زامبی خودشو روی یه مرد دیگه انداخت و پاشو یه جوری گاز گرف که خون فواره زد سریع قفل فرمونو از توی ماشین برداشتم برای دفاع بد نبود _ببچه ها سریع پیاده شید بدوید باید فرار کنیم تا تبدیل به اون زامبیای کثیف نشدیم بچه ها سریع اومدن پایین حالا تعداد زامبیا خیلی بیشتر شده بود بچه ها بدویددد ولی نزدیک هم باشید تا گم نکنیم همو مهشید: دیگه نمیتونم حالا چیکار کنیم روشا: شاید گیر بیوفتیم باید بریم نگاهی به پشت سرم انداختم که تعداد زیادی زامبی رو دیدم که دنبالمون بودن _بچه ها نمیخوام بترسونمتون ولی یه عالمه زامبی پشت سرمونه باید یه کاری کنیم سریع ترنم: بچه ها اونجارو _رد نگاهشو دنبال کردم که دیدم داره به ساختمونی اشاره میکنه که درش بازه بدویید بریم اونجا همون لحظه افراد زیادی از بیمارستانی که نزدیکی اون خیابون بود بیرون ریختن سریع رفتیم داخل و درو بستیم روشا: اخی.... هنوز حرفشو تموم نکرده بود که صدای جیغ مهشید اومد مهشید: زا... زامبیی سریع با قفل فرمون زدم تو سرش که خونش پاشید رو لباس و صورتم با چندشی صورتمو مچاله کردم روشا: ایول بابا از کجا میدونستی باید بزنی تو سرش _بالاخره این همه فیلم که دیده بودم به درد خورد مهشید: اینارو ول کنین سریع بیاین بریم بالا انقدری از خودمون صدا در اورده بودیم که زامبیا وجودمون توی اینجا رو حس کرده بودن و داشتن به در ضربه میزدن صدای جیغ ها و گریه ها کل فضا رو گرفته بود
ترنم: اینطوری گیر میوفتیم باید بریم توی یکی از واحدا سریع رفتیم توی اسانسور که در ورودی شکست و در اسانسور بسته شد سریع زدم طبقه ی اخر یعنی طبقه بیستم _باید فرصت داشته باشیم پس اخرین طبقه بهترین گزینه هست اسانسور وایساد که گفتم صبر کنین شما وسیله ای برای دفاع ندارین اروم رفتم بیرون بیاین بچه ها امنه بچه ها اومدن بیرون سریع سمت یه واحد رفتمو در زدم _لطفااا باز کنین کمککک در باز شد و پسری اومد بیرون پسره: بله؟! سریع هلش دادم و وارد خونه شدیم و درو بستیم پسره که تازه به خودش اومده بود داد زد چیکار میکنینن _اقا براتون توضیح میدیم لطفاا نندازینمون بیرون پسره اومد جوابی بده که صدای یه پسر دیگه اومد پسره دومی: رادوین داداش کی بود اومد جلو تر که چشمش به ما خورد با شیطنت گفت: داداش ما تو یکیش موندیم بعد تو چهار تا چهارتا نه؟! یهو چشماش گرد شد به من اشاره کرد و گفت یا خدا این چرا خونیه سریع پریدم وسط حرفش: یعنی شما از اوضاع بیرون خبر ندارین؟! رادوین: مگه اوضاع بیرون چشه مهشید: الان میگیم براتون رفتیم داخل سالن که چشممون به دوتا پسر دیگه ای که روی مبل بودن خورد یا خدا چند تا پسر هستن ولی بازم موندن توی اینجا بهتر از اوضاع بیرونه رادوین: خب میشنویم _به خودم اومدم ها؟ اها خب الان میگم ما با رفیقام داشتیم به جایی میرفتیم که ترافیک شد انقدری حوصلمون سر رفت که... رادوین پرید وسط حرفم:حالا نمیخواد این همه با جزئیات بگی خلاصه تر بگو _اوکی خب داشتم میگفتم فضای مجازی پر شده بود از این جور فیلما که مردم وحشی شده بودن و حتی گاز میگرفتن ما اولش گفتیم دروغه اما بعدش با صدای فریاد مردم فهمیدیم که اتفاقی افتاده و اون چیزی نبود به جز حمله زامبی ها کم کم خیلی زیاد شدن و مردم تبدیل شدن ما فرار کردیم که همون لحظه در بیمارستان رو به روی ساختمون باز شد و مردم زیادی با جیغ بیرون ریختن ما اومدیم تو ساختمون و سوار اسانسور شدیم که همون لحظه در هم شکست با این حرفم یکی از پسرا سریع پرید در تراس و باز کرد و رفت ببینه و صداش اومد: وای حاجی پشمامم زامبی واقعیهه دوباره ادامه دادم_میشه یه مدت خیلی کوتاه پیشتون باشیم اگر بریم بیرون....