2777
2789
عنوان

داستان نظر داشتن پد خوندم به من 😔

347 بازدید | 33 پست

سلام خانما من کاربری دارم تو نینی سایت ولی این مسئله رو نتونستم تو کابری اصلیم توضیح بدم ترسیدم یکی آشنا باشه و منو بشناسه و واسم دردسر بشه من این موضوع رو تاحالا به کسی نگفتم به جز مادرم اگر میخاین بگید که دروغ میگی یا باور نمیکنیم و الکیه و این چیزا بگید که ننویسم من میخام بهتون بگم که بهم کمک کنید چکار کنم 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

در هر صورت وقتی داستان زندگیتو میگی اگه قرار باشه کسی از روی زندگیت بشناسدت ، میشناسه دیگه 

چه ربطی به کاربربه اصلی و فرعی داره

فکر میکردم بعضیا اَرزونن ، مجانی از آب دراومدن🖐😄

خب داستان از اونجایی شروع شد که پدرم فوت کرد و بعد از فوت پدرم مادرم با یک مردی که زن داره ازدواج کرد ولی این آقا با مادرم مخفیانه ازدواج کرده و زیاد خونه ی ما نمیومد  منم خیلی سعی کردم مادرمو قانع کنم که نباید زندگی یکی دیگه رو خراب کنی تو الان کارت اشتباه زنش گناه داره و من اصلا راضی نبودم ولی مادرم دیگه کار خودشو کرد

بعد یه مدت شروع کرد صحبت کردن باهام بصورتی که باهام گرم بگیره منم خب دیگه گفتم پدر خونده حساب میشه و مشکلی باهاش ندارم و کاری به مادرم ندارم ولی دیدم خیلی بیشتر وقتا به من پیام میداد تا مادرم و همیشه پیاماش این بود کجایی چکار میکنی چی پوشیدی و اینا منم خیلی سرد و سنگین جواب میدادم و سعی میکردم به سوالات مزخرفش جواب ندم ولی یهو دیدم شروع کرد فرستادن فیلمای بد بهم میگفت ببین این بدن دختره چقدر قشنگه یا مثلاً از جاهای بد زن که عکسای گوگلی بود عکس می‌فرستاد بهم میگفت ببین چقدر صافه و فلانه منم جواب نمیدادم هی میگفت چرا جواب نمیدی

دیگه واقعاً داشتم اذیت میشدم از این موضوع و مونده بودم بین دوراهی که به مادرم بگم یانگم واقعا ترسیده بودم بگم دردسر بشه ولی دیگه چاره ای نداشتم و رفتم به مادرم گفتم و چت ها و فیلم هارو نشونش دادم مادرم خیلی شوکه شد و عصبی شد سریع بهش زنگ زد بهش گفت تو با دخترم منظور داری این چیه فیلما فرستادی براش مثلا جای دخترته اونم هی انکار میکرد که نه اصلا اینطور نیست من فقط مثل دخترم اونو میدونم و مثل رفیق باهاش حرف میزنم و از این حرفا ولی مادرم زود حرفاشو باور کرد و اصلا قبول نمی‌کرد که کارش اشتباه 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792