2777
2789
عنوان

خاطرات و تحقیرهای کودکی

106 بازدید | 14 پست

من کودکیم اصلا محبت عاطقی نداشتم

بغل بوس محبت...

ی بار ب مامانم گفتم دوستت دارم گف خفه شو لوس😂

ریاضیمو افتادم تو جمع به همه گفت این ریاضیشو فلان نمره گرفته... همش منم با این و اون با فامیلا بدون خانوادم میفرستاد مسافرت تا اجتماعی بشم  غافل از اینکه من دلم خانواده و مادرخودمو میخواستم همش۶سالم بود😕

من محتاج محبت بودم تشنه یکبار دخترم عزیزکم گفتن

همینا باعث شد نووجونی محتاج عزیزم و دوستت دارم پسرای مردم باشم🙂

گذشت اون روزا و من ازدواج کردم 

الان خیلی عوض شده مدام متن های دوستت دارم دخترم میفرسته😅 مداااام سراغمو میگیره میدونم که دلش بزام تنگ میشه

اما الان؟ کاش گذشته قشنک تری میساختی مامان

منم دوستت دارم🙂

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

مامانتم کسی نبوده که بهش یاد بده 

به نظرم تو خیلی خوشبختی که یادگرفتی زندگی برات معنای دیگه خواهد داشت

مامانتو ببخش و عشق بهش بده 

یه وقتایی ما باید برای والدین مادری کنیم

«خدا دوباره تو را جمع‌وجور میکند،چنان که گویی هرگز از هم نپاشیده بودی.»

منم هرچی سنم داره بیشتر میشه بیشتر اذیتا وناراحتیای بچگیم برام بولدتر میشه

مثلا اینکه پول داشتیم ولی مامانم زورش میومد برامون چیز بخره،،همین الانم همینجوریه دخترمن نوه اشه ولی دریغ از یه دست لباس یا اسباب بازی،همیشه بایدکوله پشتی کهنه دخترعمه امو میپوشیدیم،یا هیچوقت واسه عروسیا لباس مجلسی برام نمیخرید.واسه مانتو عید می‌رفتیم توی حراحیای مانتو یه لباس میخریدیم.



اونم اولین تجربه اش بودهنمدونستهببخششهمین الانم دیر نیستباور کن اونم الان متوجه شده

من که جونمو براش میدم و هرروز بهش سر میزنم و ی روز نبینمش نمیشه

ولی میدونی... ی سری چیزا از ذهن پاک نمیشه

ی سری حرفام هست نمیشه نینی سایت گفت

ولی اگه شاید یکم محبت میکرد... نمیذونم

منم هرچی سنم داره بیشتر میشه بیشتر اذیتا وناراحتیای بچگیم برام بولدتر میشهمثلا اینکه پول داشتیم ولی ...

مامانای ما اسیر تفکرات قدیمی بودن

نه سیاست حالیشون بود نه اینکه به دل بچه هاشون چی میگذره

مامانتم کسی نبوده که بهش یاد بده به نظرم تو خیلی خوشبختی که یادگرفتی زندگی برات معنای دیگه خواهد داش ...

دوسش دارم و خواهم داشت ولی من دختر حساسی بودم

همینا باعث شد تا مرز بی عقلی پیش برم و اسیر محبتای غریبه ها بشم ...

بخشیدمش 

قدیما سیاست و محبت نمیفهمیدن کع😅

من که جونمو براش میدم و هرروز بهش سر میزنم و ی روز نبینمش نمیشهولی میدونی... ی سری چیزا از ذهن پاک ن ...

من یک مادرم

میدونم جاهایی رو خطا کردم 

اما هیچ وقت بد بچمو نخواستم

همیشه بهترینها رو براش خواستم

گاهی اوقات رفتارهای ما متاثر از اطرافیانمون هم میشه

من بشخصه 12 سال اول زندگیمو با مادرشوهر زندگی کردم

و مطمنا من مادر بی تجربه کم سن در کنار آدمهای متفاوت حتما که یک سری بایدها و نبایدها رو قاطی میکنم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
توسط   zariqwp  |  13 ساعت پیش
توسط   bff_  |  1 روز پیش