امشب از تو خیابون مغازه همسرم رد شدیم دیدیم همچراغش هنوز مغازه است و تعجب کردم گفتم عه ببین فلانی هست با اینکه مشتری ام نداره چرا نمیره خونه پیش خانوم و بچه هاش...
خانومش رو چند بار دیدم و یه بارم با هم رفتیم خارج از شهرسنش تقریبا سی هستش و سه تا بچه پشت سر هم دارن و آقا هم هشت نه سال بزرگتره ازش...تا یک سال پیشم جفتشون کارمند یه شرکت خصوصی بودن و به هزار فشار جمع و جور کردن یه مغازه زدن درآمدشون یه کوچولو بهتر شده نه پولدارِ پولدارها ...بالاخره سه تا بچه مدرسه ای پشت سر هم و این هزینه ها. زنه هم از چند ماه پیش دیگه نمیره شرکت!
تعجب کردم مرد بچه دار جمعه شب چرا تا دیروقت بدون مشتری مغازه بمونه!!!آخه تو صنف شغلی اینا واقعا فقط از اول صبج تا عصر مشتری دارن و بقیه همه تو کل خیابون بسته بودن
شوهرم یه کم مِن و مِن کرد گفت فکر کنم با خانومش اختلاف داره تازگیا همش مغازه میمونه تا دیروقت...یه کم پاپیچش شدم و گفت یه گوشی هم داره که خونه نمیبره و تو مغازه اس و از صبح تا غروب رو صفحه چته!!!!بعد گفت فکر کنم زنه هم فلانیه و از مشتریاشه...اینقدر تابلو بازی تو راسته درآورده خاکبرسر...
وای که چقدر ناراحت شدم به خدا حس تو زانوهام کلا رفت .طفلک زنه چه ذوقی میزد؛چه افتخاری میکرد که شوهرم مغازه زده... نمیدونم راسته میگن پول تو جیب بعضی از مردا نباید بمونه؟؟؟
آخه نامرد سه تا بچه.
زن جوون و خوشگل 😪😪چرا اینقدر پست؟ خیلی غمم گرفت 😔😔