بچه ها من و شوهرم و دخترم کوچیکم با ماشینمون با دوستامون رفتیم سفر دختر من کوچیکه و ما به یک مکان مثل هتل و سوئیت نیاز داشتیم اول با دوستام طی کردیم شوهرم تو شمال چند جا آشنا داره با قیمت خوب سوئیت میده بیاین هر خانواده اونجا سوئیت بگیره گفتن باشه و رفتیم رسیدیم شمال شوهرم داشت میرفت سمت سوئیت دوستش که اونجا جا بگیریم لب دریا هم سوئیت بود اونا دبه کردن که نه ما پول نداریم سوئیت خدایی ارزون برامون حساب کرد اونا گفتن نه ما میریم دریا بر میگردیم همینطوری لباس عوض میکنیم من به شوهرم گفتم نه ما بگیریم بهتره چون دخترمون کوچیکه و اونم بیخیال خودمون با شن و ماسه نمیتونیم تو یک چادر بخوابیم شوهرم گفت نه زشته بچه ها اگه بدونین چی شد
اینا چادر نیاورده بودن و ما گفتیم ما چادرمون اندازه خودمونه و نامحرم اگه بیاد تو چادر من نمیتونم راحت باشم باورتون میشه چادر نداشتن من که نه
اونا قبول کردن سوئیت بگیریم اما رسیدیم گفتن ما تمام پولامونو برای تو راه خرج کردیم الان بچه هاشونم اسهالن 😂😂 انقد تو راه هلهوله و ... خریدن من به جای اونا حالم بد شد من به دخترم به اندازه چیزی دادم بخوره چون ماشین تکون میخوره و حالش بد نشه خدایی نکرده ما چادرمون ۴ نفره است ما ۳ نفریم اونا ۴ نفر میگن نوبت نوبتی استفاده کنیم
ما با اینا چندین ساله اشناییم زمانی که هنوز بچه نداشتم باهاشون به مسافرت من و همسرم رفتیم اینطوری نبودن نمیدونم چرا یهو اینطوری شدن
میگن تو جیبشون یک قرون هم نی
ما چیکار کنیم نهار شام هم ندارن بخورن