یعنی بدجور حرصم گرفته کاش خواهر نداشتمممم

سر این که اون بره یاد بگیره بیاد به من یاد بده اگه به حرف این بود خودم داشتم از تو خونه یاد میگرفتمم

کسی نیست انگاری ولی میگم 

همین دیروز صبح بود که مامانم با خواهرم بحثش شد( بحث سر این بود که خواهرم دعای زبانبند برای خانواده نوشته بود بعد مامانم پیداش کرده) خواهرم لج کرد  زد بیرون از خونه مامانمم رفت دنبالش بعد که برگشتن دیدم باهم خوب شدن بعد فهمیدم مامانم رفته نازشو بکشه برگردونه ( حالا من این کارو میکردم میومد میزد زیر گوشم بعد برم میگردوند) بعد مامانم اومد تو اتاق گفت اینو به زبون بگیر  بابا خسته شدم کل عمرم همش بهم گفتن خواهرت خواهرت خواهرت یه زبون بگیر باهاش مهربون باش فلان کارو کن!  من کَشکَم؟  چرا این حرفارو به اون نمیگن؟  کارش راحته منم لجبازی کنم منم بیان به زبون بگیرن دیگه..( فقط این کاراش نیست تو تاپیکای قبلم هست فک میکردم مامانم طرف منه ولی انگار کاملاا برعکسه) امروزم به خواهرم گفت غذا رو تو درست کنم بعد دویاره اومد تو اتاق بهم گفت برو کمکش  به قران قسم کل تابستون همش من خونه رو تمیز کردم ظرفارو شستم سابیدم غذارو من درست کردم این میرفت تو اتاق لم میداد رو تخت چیزی بهش نمیگفتن بعد به من رسید من برم کمکش 😒  اون همه کار کردم مامانم بهم گفت وظیفته حالا حتما امروز بیاد برای اولین بار غذا درست کنه چقدر ازش تقدیر تشکر کنن 

خاک تو سر من واقعا 

کسی نیست واقعااا؟! 😭

این همش نیست چند وقت پیشم سر یه پاورپوینت دانشجویی(کانال زدیم پاور پوینت های دانشجویی رو سفارش میگیریم میدن من درست کنم)  قرار بود منو خواهرم باهام درست کنیم به جان خودم کلشو من نشستم تا نصف شب درست میکردم سرم عین سگ درد میکرد بازم نشستم درست کردم ۳٠ اسلاید بود داشتم میمردم دیگه  اینم خوابیده هرچی بهش گفتم بیا فلان چیزو تایپ کن نیومد ( مامانمم دید من همرو درست کردم)  

خوب که تموم شد مزد رو هم ریختن حساب مامانم گفت شما دو تا خواهرین مال من و تو نداره پول رو تقسیم کرد نصف تو حساب اون نصف تو حساب من الان معذرتاا اون چه گوهی خورد که باید پول بگیره عین خر کار کردم اونم خوابید بازم اونم همون مقداری که من گرفتم نسیبش شد خوبه دیگه منم برم بخوابم یکی دیگه کار کنه بعد منم پول بگیرم بازم با همه اینا گفتم پول ارزشش رو نداره چیزی نگفتم همرو ریختم تو دلم