ممنونم خواهری که وقت گذاشتی خیرببینی....الان چرابیدارم دلم خونه چشمام روزبه روزداره کورمیشه بس گریه میکنم عصرتوکوچه مادرم ایناآخه ماغریبیم وکسی توشهرغریب نداریم اومدیم اینجاپیش مادرم ۱۳تابچه توکوچه داشت روموکت بازی میکردن بی صدااین رفت بادادوجیغ وهواروهیجانش همروعاصی کردکلی جلوی خودم  مسخره اش میکنن بلدنیست حرف بزنه دستش میندازن گوشت سفت نمیخوره لبنیات ابدافقط کوکو کتلت سیب زمینی سرخ کرده پارسال پیش رفت کل مدرسه بابدبختی رفت توکلاس معلمش اشک توچشمای منومیدیددلش میسوخت وراه میومدولی میگف دادمیزنه دل که اصلانمیدادفعالیت کلاسی ابدا....ببخش زیادحرف زدم