چند شب از یه جاده متروکه رد شدیم از روستا خونه اقوام برمیگشتیم کنار جاده هم من و هم شوهرم دیدیم یه سایه مانند دراز ایستاده شاید به طول چند متر شوهرم فقط گاز داد یهو دیدیم از ماشین رد شد ماشین خفه کرد و خاموش شد من فقط جیغ میزدم شوهرم دست پاچه ماشینو دوباره روشن کرد بچه ها پشت ماشین خواب بودن خیلی ترسیدن خودمم خیلی ترسیدم شبا خواب ندارم همش جلو چشممه اون صحنه