یه دفع یه بیشعوری بااحساساتم بازی کرد
بخاطر اینکه فراموشش کنم و کمتر غصه بخورم التماس بابام کردم تا رضایت داد برم تو یه نونوایی که محیطش زنانه بود کار کنم تقریبا ۲۰ روز
بعد منو گذاشته بودن پای تنور(یه دخترِ ۱۸ ساله) یه روز عادت شدم داشتم از کمر درد میمردم
با پولشم رفتم مسافرت
عاشقی از سرم پرید ولی پوستم کنده شد تو اون محیط کاری😑😑
الان یادم افتاد اعصابم ریخت به هم
واقعا دیوانه ام؟