بچها این نامزدم بود، خیلی باهم خوب بودیم، بااینکه بی پول بود ولی هیچی برام کم نمیذاشت، نمیزاشت توی شرایط سخت آب تو دلم تکون بخوره همیشه مثل یه مرد واقعی هوامو داشت با اینکه خوشگل هم بود و خواهان داشت ولی همیشه سرش پایین بود اصلا کوچکترین نگاهی به نامحرم نمیکرد، باهم برنامه زندگی چیده بودیم برای بچمون، سرپناهمون، آشیونمون، ولی اوضاع به همین طریق پیش نرفت و دست سرنوشت مرا ازو جدا کرد، یه روز سرد زمستونی بود، من توی خونه مثه همیشه مشغول انجام امور روزانم بودم، دیدم تلفن زنگ میخوره، نمیدونم چی بود که یهو دلم ریخت😔 گفتن مهدی توی جاده ساوه با تریلی تصادف کرده و فوت شده🖤 ... همون لحظه حس کردم که روز مردنمه، کبوترم پر کشید🕊 رفتم به دیدار پیکر پاکش😭😭 تن بی جانش هم بهم حس عاشقی میداد، روز خاکسپاریش بارون نم نم میزد و بوی خاک باران خورده داشت مستم میکرد، از اون روزا به بعد دیگه من اصلا عاشق نمیشم دیگه اون آدم سابق نمیشم🍁
ازین قفس تن رها شدی و من هنوز
در غم هجران تو زندانیم💔
