مادرشوهرم امشب مارو شام دعوت کرد من رفتم خونشون جاریم برگشت گفت قدر منو بدون من به مادرشوهرت گفتم تو هوس این غذا رو کردی بگه بهت توهم بیای منم برشگتم گفتم تو مگه قدر منو میدونی که همش به اسم من میری خواسته هاتو از شوهرت میخوای ؟ بعد دیدم ساکت شد و سر سنگین شدن همشون باهام
اخه همیشه کارش همینه میره از دهن من حرف به برادر شوهرم میگه بعد کارشو به اسم من انجام میده بقیه رم میندازه به جون من که چرا تو کار اینا دخالت میکنی
درحالی که بخدا من کاری ندارم اصلا به من ربطی نداره اخه زندگی دیگران ولی اونا خرفشو باور میکنن و میریزن سر من و متاسفانه شوهر مکم اونا رو بیشتر فبول داره
حالا من میگم کاش جوابشو اونجوری نمیدادم عین ادمای گوشت تلخ جواب دادم احساس میکنم شخصیتمو اوردم پایین اصلا
بنظرتون کار بدی کردم ؟