بازم شب شد و بیخوابی من شروع شد
باز هم شب شد و فکر و خیال فکر فکر فکر شروع شد باز هم شب شد و اشک های من جاری باز هم شب شد و سکوتی با بغض در فضای خفه اتاقم حکم فرما شد باز هم شب شد و من در حسرت نشدن ها میسوزم
حال بیمار سرطانی را دارم که با لبخند گفت خوبم ولی فردا مرد و من همچنان در انتظار خوشبختی به سر میبرم و چقدر تلخ است نشدن هایی که چهره ام را در اوج جوانی پیر کرد
انتظار کلمه ای آشنا ترس کلمه ای غریب ولی نزدیک دلهره هم که خودم هستم و من پر شدم از تمام حس های بد
🖤🖤🖤🖤
همیشه به همه امید میدم همیشه باعث حال خوب بقیه هستم ولی هیچکس شب ها پیشم نبود که ببینه چی میکشم کسی که در روز قهقهه میزنه و....