مادرشوهرم افسردگی فصلی داره هروقت میرم پیشش یا اون میاد دیگه منم داغونم مدام دلشوره الکی دارم ذهنم مشغوله ساعت ها توذهنم بابقیه بحث میکنم محبت میکنم خواب درست ندارم میریزم بهم
اصلا دیگه دوست ندارم بیاد خدایی من خیلی دلم به حالش میسوزه ولی نمیدونم برای خودم چکارکنم بدتر نشم حالا اون یکی هست تواین موقعیت زندگیش جمع کنه من هیچکس ندارم دوتابچه کوچیک خدامیدونه زندگیم چی میشه