خانما من تا چند وقت پیش یه شرکتی کار میکردم که یه خانمی تازه تو شرکت استخدام شد و ادعا میکرد که میتونه با دیدن کف دست یه سری چیزا از آینده و حال و گذشته بگه...و همینطور تو دعا نوشتن و اینا هم ظاهرا ادعا داشت...اینو که گفت بچه ها یکی یکی شروع کردن که هره کف دست منم ببین و فلان..خلاصه به هر کی یه چیزی میگفت...بعضیاش درست بود بعضیاش غلط...که اکثرا غلط هم بود...حتی ادعا میکرد که یه سری اتفاقات رو از آینده میتونه بفهمه مثلا زمان مرگ آدما ...من خیلی از حرفاشو باور نمیکردم و خنده ام میگرفت...یه سری بهش گفتم مثل بانو یومیول تو جومونگی...🤣🤣🤣
آخه مثل اون ادا درمیاورد ..چشماشو میبست تمرکز میکرد که مثلا طرف داره به چی فکر میکنه و تو دنیا الان چه خبره...😆😆
ظاهرا با یکی از بچه های شرکت هم یه آشنایی داشته و کدورتی بینشون بوده و با همکاری خانمای دیگه ی شرکت اسم مادر طرفو با زیرکی پیدا کرد و رفت که براش دعا بنویسه تا طرف از شرکت بره...😑😑😑
یه سری هم یه بحثی پیش اومد که بچه های شرکت تو چه تاریخی از شرکت میرن...منم الکی پرسیدم برای منم بگو...دستمو دید گفت تو هم زود میری...
که واقعا هم همین طور شد البته من خودم تو اون کار مشکلاتی داشتم که تقریبا همه میدونستن رفتنم نزدیکه برای همین خیلی حساب نکردم...اما زودتر از موعدش شد چون زیرآبمو زدن...😁😁😁
ولی خیلی آدم جالبی بود...من که خیلی به حرفاش میخندیدم...😁😁
بعد میگفت من با آدمای کله گنده و وزیر و وکیل در ارتباطم...😁😁ولی شرایطی که داشت به همچین ۶دمی نمیخورد واقعا
یادش به خیر...دلم بهش تنگ شد..