2777
2789
عنوان

دعوای همسرم با خانوادش

314 بازدید | 16 پست

 سلام خانما،از اول اینو بگم که من اصلا باهاشون نه بحثی داشتم نه حرفی بینمون شده روز عاشورا با خوبی و خوشی از خونشون اومدم تقریبا هفته ای یک بار می‌رفتیم دخترم خیلی دوستشون داره همسرم ور شکست شده چند ساله و اصلا وضعیت مالی درستی نداریم برای همین ارزش زیادی هم براشون نداریم برادر شوهر و خواهر شوهرم همه وضع مالی خوبی دارن و بهشون میرسن برای همین اونا عزیزترن همسرم با پدرش سر پول دعواشون شده از پدرش پنج میلیون خواسته بود که بده به یکی از طلبکارا تا جلوی حسابمون باز بشه بتونیم وام برداریم اونم نداده بود بحث کرده بودن وهمسرم از خونشون اومده بود بیرون دیگه نذاشت ما هم بریم بهم گفت تو هیچ وقت پشتم نبودی هر وقت با کسی حرفم شده گفتی تقصیر تو بوده و این حرفا منم دیگه نرفتم ولی اونا با اینکه من باردارم حتی یه بارم زنگ نزدن نه مادر شوهرم نه خواهر شوهرم که حداقل حال دخترمو بپرسن خیلی دلم ازشون شکسته با پیرسون بحثشون شده به ما چه که هیچ اهمیتی بهمون ندادن دخترم خیلی دلتنگشونه چهل روزه ندبدشون هیچ کدوم رو

امروز همسرم گفت اگه می‌خواین شمارو ببرم اونجا دخترم دلتنگیش بر طرف بشه ولی من نرفتم به نظرتون چیکار کنم برم یا نرم

  منم خدایی دارم...😊

خودت داری میگی ارزشی ندارین براشون دیگه نباید تکفع داشته باشی زنگ بزنن که 

آدم وقت بدبختی میفهمه هیچکسپشتش نیست 

طلایی چیزی ندارین بفروشین ؟ 

          بی حوصله ام ... چنان که غم می ریزد                                                                                                                                           یک لحظه اگر تکان تکانم بدهند                                               ..🚶‍♀️...🚶‍♀️     ...            🚶‍♀️        ...                      🚶‍♀️              

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

نرو

اصلا نمی خواهم برم آخه تو این ده سالی که عروسشونم هیچ بحثی با هم نداشتیم خیلی راحت کنارمون گذاشتن ولی دخترم خیلی بی تابی شونو می‌کنه دلم از این میسوزه که دخترم اصلا دوست نداشتن

  منم خدایی دارم...😊
اصلا نمی خواهم برم آخه تو این ده سالی که عروسشونم هیچ بحثی با هم نداشتیم خیلی راحت کنارمون گذاشتن ول ...

هروقت همسرتون رفتن شماهم همراهشون برین ولی تنها بدون همسر اصلا.

من حسابم زِ همه مردم این شهر جداست/من امیدم به خدا، بعدِ خدا هم به خداست
خودت داری میگی ارزشی ندارین براشون دیگه نباید تکفع داشته باشی زنگ بزنن که آدم وقت بدبختی میفهمه هیچک ...

هر چی داشتم فروختم بد بختی این وسط نا خواسته هم باردار شدم به قول تو آدم وقت بدبختی دور و ورشو میشناسه

  منم خدایی دارم...😊
شما همون کاسه داغ تر از آشیا

نه عزیزم. من آش نخورده و دهن سوختم من اوایل چند بار زنگ زدم بهشون سرد برخورد کرد مادر شوهرم منم دیگه زنگ نزدم اونام که از خدا خواسته گذاشتنمون کنار

  منم خدایی دارم...😊
عزیزم دخالت تو دعواشون نکن بنظرم تو برو دعوای پسر و خانوادش به شما مربوط نی دخالت کنی خودتو خراب کرد ...

بچم بدون من نمیره شوهرمم اوایل نزاشت ما بریم الآنم دیگه خودم دلم نمی‌خواد برم چون دیدم خیلی بی ارزش بودم براشون

  منم خدایی دارم...😊

نرو به نظر من

ما به خاطر شوهرامون با خانواده اشون در ارتباطیم اگه شوهرم نره من چرا برم؟؟؟! اونم خونه کسی که ارزشی برا پسرش قائل نیست چه برسه به من 

هیچ رنجی بالاتر از این نیست که خوشبختی رو نداشته باشید که میتونستید داشته باشید!
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز