سلام خانما،از اول اینو بگم که من اصلا باهاشون نه بحثی داشتم نه حرفی بینمون شده روز عاشورا با خوبی و خوشی از خونشون اومدم تقریبا هفته ای یک بار میرفتیم دخترم خیلی دوستشون داره همسرم ور شکست شده چند ساله و اصلا وضعیت مالی درستی نداریم برای همین ارزش زیادی هم براشون نداریم برادر شوهر و خواهر شوهرم همه وضع مالی خوبی دارن و بهشون میرسن برای همین اونا عزیزترن همسرم با پدرش سر پول دعواشون شده از پدرش پنج میلیون خواسته بود که بده به یکی از طلبکارا تا جلوی حسابمون باز بشه بتونیم وام برداریم اونم نداده بود بحث کرده بودن وهمسرم از خونشون اومده بود بیرون دیگه نذاشت ما هم بریم بهم گفت تو هیچ وقت پشتم نبودی هر وقت با کسی حرفم شده گفتی تقصیر تو بوده و این حرفا منم دیگه نرفتم ولی اونا با اینکه من باردارم حتی یه بارم زنگ نزدن نه مادر شوهرم نه خواهر شوهرم که حداقل حال دخترمو بپرسن خیلی دلم ازشون شکسته با پیرسون بحثشون شده به ما چه که هیچ اهمیتی بهمون ندادن دخترم خیلی دلتنگشونه چهل روزه ندبدشون هیچ کدوم رو
امروز همسرم گفت اگه میخواین شمارو ببرم اونجا دخترم دلتنگیش بر طرف بشه ولی من نرفتم به نظرتون چیکار کنم برم یا نرم