دوستام سر یه موضوع الکی تنهام گذاستن تنهام
باس خالم حالش بده نزدیکه یه ماه تو ای سی یو هست
کامانم از صبح بیمارستانه تا شب
بابامم که سر کار
گوشیمم با مامانم یکیه زکانی که گوشیه مامانم هس سرم گرمه اینستا و همه چی ولی الان یه گوشیه ساده برا زنگ دادن بهم که فقط اینترنت داره خودم نت میگیرم تو اینترنت سرمو گرم میکنم انقدر گریه کردم اشک چشمام خشک شد دوستام مثا خانواده بودن برام خواهرام بودن پابستشوت بودم ولی بد جور تنهام گذاشتن بد جور تا اومدم کنار بیام با این موضوع خالم که اسمش حاله نباشه مامان دومم رف رو تخت بی مارستان و داره درد میکشه