بس شروع میکنم
البته بگم مال تقریبا ۱۵ یا ۱۶ سال پیش هست
تو یکی از روستاهای نزدیک ما که کنار کوه هست یه روز خبر دادن یه دختر گم شده هر چقدر دنبالش گشتن پیدا نشد از دوست و آشنا حتی
از اونایی که قبلا از دختره خواستگاری کرده بودن هم بازجویی کردن
ولی هیچ سر نخی پیدا نشد دختری که شب توی رختخوابش بوده
ولی دیگه هیچ کس اون رو ندیده خونواده همه جا گشتن ولی پیدا نشد
دیگه پرونده بسته شد
ولی بعد از هشت سال پلیس به خونواده خبر داد که یکی میدونه دختر شما کجاست
کسی که واسه خونواده آشنا بود
اون روز بعد از هشت سال کسی که قبلا خواستگار دختره بوده به قتل دختره اعتراف کرد
گفته بوده ازش خواستگاری کردم ولی خونوادش رد کردن منم ازش خواستم باهام فرار کنه به هر سختی بود اومد جایی که قرار داشتیم
ولی همون موقع از کارم پشیمون شدم و به دوستم که باهام اومده بود گفتم
(اینجاشو دیگه دقیق نمیدونم چی شده ولی همون شب پسره و دوستش به دختره تجاوز کردن بعد از تجاوز دختره حالش خیلی بد بوده گفته گناه دارم و بهشون التماس کرده ولی اونا با بی وجدانی دختره رو تکه تکه کردن و هر تیکه رو یه جای انداختن که حیوونای وحشی بخورنش )
پسره گفته چند ماه بعد از اون اتفاق دوستم تو تصادف مرد و بدنش تیکه تیکه شد
منم ازدواج کردم ولی هر شب دختره میاد به خوابم دیگه نمیتونم تحمل کنم واسه همین همه چیز رو خودم خواستم بگم
جالب اینجاست تو اون هشت سال کسی به جایی که دختره رو کشته بودن نرفته بود در حالی که خیلی نزدیک روستا بوده
مردم میگفتن همیشه اونجا یه جو سنگین بود
بعد از حرفای پسره پلیس به همون محل رفت ولی دیگه دیر بود به غیر از چند تا استخون چیزی پیدا نکردن
واقعا اتفاق وحشتناکی بود برای همه ما
ببخش یکم طولانی شد