پدر شوهرم گفت بچه برن صحببتای نهاییشونو بکنن باهم بابام گفت اینا که دیگه فک نمیکنم حرفی مونده باشه بینشون ولی برن😂😂
بلایک
فضولی
😂😂
نرفتیم
نرفتیم تو اتاق
۳ سال قبلش حرف زده بودیم
شوهرم از جیبش پاستیل درآورد
گفت اینم سفارشی که فرمودین ، خدمت شما
ریدم تو اون شب کاش هیچوقت پیش نمیومد
ک الان گرفتار ادم بی مسئولیت نشم
بغل ،بوس
خوشحالی
برنامه ریختیم بعد عقد کجا بریم و..
و اما سینگلای گوشی به دست منتظر کامنت😅
من مثل گنگا حرفامو تو کاغذ نوشته بودم چون خجالت میکشیدم حرف بزنم بعد ک شوهرم کاغذو خوند سرشو تکون داد لبخند زد بعد ک ازش پرسیدم گفت ینی منم باهات هم نظر بودمو حرفای منو نوشتی الان میگه اونجا بی زبون بودی چجوری یهو زبون دراوردی😂😂😂😂😂
نمیدونم راستش تا حالا خواستگار نداشتم
ولی یجا تو اینترنت یکی گفته بود بدناشون رو به هم نشون میدن
این راسته یا نه؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
11 ثانیه پیش
11 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
