مردی که دوسش دارمو میگم...
شاید خیلیا مسخرم کنن یا بهم بگن توهمی
ولی من حال بدشو یا حال خوبشو حتی ندیده هم میتونستم حس کنم.. هزار بار پیش اومده بود که حالش بد بود و من بی خبر بودم و یهویی بی دلیل دلم آشوب میشد بخدا کسی بهم چیزی نگفته بود ولی میفهمیدم یه خبری هست پیگیر میشدم میگفتن
یا مثلا شادیشو حال خوبشو حتی نگفته هم می فهمیدم
شاید از نظرتون مسخره باشه
ولی ب جون مامانم راس میگم...
الان چندشبه هرچقدر بهش فکر میکنم انگار هیچی حس نمیکنم...حتی همین چندشب پیشم میتونستم بگم خب حالش خوبه حداقل
الان هیچ حسی ندارم سر همینم استرس دارم
شایدم دارم دیوونه میشم
ازم دوره... رفته یه کشور دیگه حتی نامزدیمونم بهم خورده
ولی میشه تو این وقت عزیز اگه این تاپیکو خوندین دعاش کنید؟؟؟؟
درگیر سرطان خون و ام اسه