من خانواده ام شهرستانم .فقط خانواده شوهرم اینجان..برای همین اروقت شام میریم بیرون یعنی پارک و بوستان و اینا خودمون میریم..اونم به زکر باید شوهرمو راضی کنم اصلا اهل تفریح و گردش نیست..من همیشه خودم با بادوتا دخترای کوچولوم میریم گردش و تفریح..حالا هروقت هم شام میریم بیرون بچه هام که میرن تاپ سرسره شوهرم هم میره اسنپ..منم تک و تنها میزاره..خیلی برام سخته میبینم خانواده ها باهم نشستن حرف میزنن و میخندن اما من تنها نشستم..همیشه خدا یا اسنپه یا دوستش زنگ میزنه کارش داره یا میره ماشینشو درست کنه اگه هم به زور راضیش کنم نره فقط سرش تو گوشیه اصلا با من حرف نمیزنه..منم میبینم انقدر زحمت میکشم شام تدارک میبینم وسیله برمیدارم اما باید تک و تنها بشینم مردمو نگا کنم.هیچوقت بهم خوش نمیگذره..امشبم همین طوره...هنیشه باهاش دعوا دارم.همیشه فقط اشکتو چشمام جمع بود تو ماشین فقط بغض کرده بودم و دیگه باهاش حرفی نزدم.نمیدونم چیکار کنم