بچه ها شوهرم از صبح سرکاره منم اومده بودم خونه مادرشوهرمینا سفره رو انداخته بودن اومدم بعد پدر شوهر برگشت گف بیا شام ولی ظرف برای من نبود پدر شوهر و مادر شوهر بودن منم گفتم ن اشتها ندارم میزارم تا ..اسم شوهرم. بیاد اونم ناراحت شد گفت یعنی چی سفره پهنه زشته منم گفتم باشه چشم اومدم کنارشون غذا خوردم اون لحظه فکرم درگیر بود و واقعا اشتها نداشتم بعدش برای پدر شوهرم چایی ریختم رفتم کنارش یکم صحبت کردم ک ناراحت نباشه میخوام بدونم خیلی بد شد؟