🤣🤣🤣🤣🤣اسی من مجرد بودم عروسی پسرم عموم بود بعد به قران مثل الان چاق بد قوارا نبودم مامانم نذاشت ارایش کنم مجبورم کرد با چادر برم به خدا داخل زنونه چادر دور کمرم بود بعد فامیل زن عموم از ی روستای دور افتاده اومده بودن اینقدر ارایش میکردن لباس عوض میکردن بعد همش میرفتن بیرون بلکه همه بیبین من مامانم جای نشسته بود تا در باز شد کسی نبینمون الان این گفتی یادم اومد