2777
2789

ملکه اشک ها تضمینی

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

عاشقان ماه تضمینی

انقد گریه کردم براشون🥲

به قولِ آنا آخماتووا:عاقبت‌ همه ی ما،زیر این خاک آرام خواهیم گرفت. ما که روی آن دمی به یکدیگر‌مجال آرامش ندادیم :)🩶" نام کاربری من(ویارا) از یک واژه در زبان لری گرفته شده به معنای "به یاد مانده" 🌱

مامان بد

#دور از تو بادا اهرِمَن، ایرانِ مَن || #خلیج_همیشه_فارس || ناتانائيل، بکوش که عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری...ناتانائيل، تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود. در انتظار خدا بودن یعنی در نیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری...✿✿✿ _بخشی از کتاب مائده های زمینی اثر آندره ژید || elvabeaute ✿✿✿ آیدی آنلاین شاپمونه ممنون میشم حمایت کنید||

خواستگار تجاری

داره میگه گریه دار

اونکه کمدی بود رسما

#دور از تو بادا اهرِمَن، ایرانِ مَن || #خلیج_همیشه_فارس || ناتانائيل، بکوش که عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به آن می نگری...ناتانائيل، تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود. در انتظار خدا بودن یعنی در نیافتن اینکه او را هم اکنون در وجود خود داری...✿✿✿ _بخشی از کتاب مائده های زمینی اثر آندره ژید || elvabeaute ✿✿✿ آیدی آنلاین شاپمونه ممنون میشم حمایت کنید||

قدیمیه؟

جدید

روزی سگی داشت در چمن علف می‌خورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می‌خوری؟! سگی که علف می‌خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف می‌خوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف می‌خوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش...     #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792