همیشه تا تونستم سکوت کردم. ولی همیشه تو فکر کردی از رضایتمه اینکه مشکلی ندارم.
میدونی گاهی سکوت میکنی چون انقدر رنجیدی که نمیخوای حرف بزنی...گاهی سکوت میکنی چون واقعا هیچ حرفی برای گفتن نداری سکوت گاهی یه اعتراضه و گاهی هم یک انتظار اما بیشتر وقتها سکوت میکنی چون هیچ کلمه ای رو پیدا نمیکنی که بتونه غمی که تو وجودت داری رو بگه بیرونش سکوته ولی از درونت هی صدا شکستن میاد و این یعنی همون حس تنهایی.
راستش من قبلا فک میکردم خیلی تنهام اما الان فهمیدم اون فقط سایه تنهایی بود....من الان خودشم... خود خود تنهایی بعضیه میان تو زندگیت که تنهاترت کنن
یادمه یه بزرگی میگفت آدما فقط متوجه تغییر زفتارمون میشن اما متونه رفتار خودشون نمیشن که باعث شده ما تغییر کنیم
حرف زدن ساده است دلخوش کردن به حرف ها و قول هام همینطور اما برای بعضی ها زدن زیر حرف ها و قولهایشان از اینهم ساده تر است
میشه بارها بخشید ولی دیگه اعتماد نکرد من الان تو همون مرحله م
راستش زندگی یه جاهایی میبرتت که هیچوقت یه درصدم فکر نمیکردی داستان زندگیت اون سمتی بره