2777
2789
عنوان

قسمتی از زندگی من بعد از لئو🫠🫂

770 بازدید | 0 پست

خب اول بگم که حدود یه سال پیش من یه بچه گربه آوردم از توی کوچه شنبه بود ساعت 7 صبح که من کاموا خانومو آوردم خونه

همه چی اوکی بود تا دختر ما بزرگ شد و موقع جفت گیریش شد با پسر همسایمون جفتگیری کرد بعد چند ماه 3 تا فرشته برامون آورد که نمک و برکت زندگی ما شده بودن این چهارتا فرشته 

کاموا میوگی لارا و لئو 

ما این بچهارو با جون و دل دوست بچهای دیگه 2 ماه شیر میخوردن فرشتهای ما 4 ماه شیر خوردن 

وقتی 4 ماهشون شده بود خیلی شیطون شده بودن ما خودمون مشکلی نداشتیم ولی عن اقا( مثلا پسر بزرگ بابام) خیلی غر میزد حتی بخاطرش دعوا و کتک کاری هم کردم 

خلاصه بعد این ما لارا خانوم و میوگی رو دادیم به سرپرستی این کاموا خانومم رفت پیش شوهرش 

موند پسرمون لئو

ما از اون خونه ویلایی حیاط دارمون اسباب کشی کردیم اومدیم خونه آپارتمانی و این برا آقا لئو سخت بود اذیت میشد عادت نداشت به جای کوچیک ماهم مجبوری اومده بودیم اینجا این بچه میشست دم پنجره بیرونو نگاه میکرد یه ماهی به همین ترتیب گذشت یه روز که منه احمق حواسم نبود این بچه دنبال بابام رفته بود بیرون ترسیده بود ماشین از رو سرش رد شده بود 

من خبر نداشتم 10 روز دنبالش میگشتم تو کوچه خیابون بعد 10 روز بهم گفتن دنیا رو سرم خراب شد دیگه هیچی نداشتم کل دلخوشیم همون بچه بود همه چیمو از دست داده بودم به معنای واقعی بعد اون تنها ترین شدم 

از وقتی پسرم رفته کار من شده غذا دادن به فرشتهای تو کوچه 

میرم 40 دقه 1 ساعت میشینم پیششون باهاشون حرف میزنم گریه میکنم یکم دلم سبک میشه 

از بعد پسرم میگرنای عصبیم شدید تر شده تیک عصبی گرفتم دارو ضد استرس و افسردگی میخورم 

فقط خاستم بگم که بعد لئوم دیگه هیچی ندارم من تنها ترینم زندگیم رفت دلخوشیم تنهام گذاشت🙂

من اون مردو هیچوقت نمیبخشم اون زندگیمو نابود کرد پاره تنمو ازم گرفت:)




بچهای توی کوچن:)

یه‌ ومپایر با روح‌ بچه‌گربه...🧛🏻‍♀️🐈‍⬛                                                      https://daigo.ir/secret/7228025515

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز