یه همسایه است یه سال اومده اینجا اینقدر بی فرهنگ و لاتن اینقدر اذیتمون کردن که خدا میدونه یعنی اینطوری بگم که من بچه ها رو خیلی وقتها میذاشتم خونه تنها یه طوری اینا روانی بودن که دیگه میترسیدم، حتی تا سرکوچه میخواستم برم میبردمشون
دفع آخر سر اینکه باد در خونمون رو محکم بست یک عربده هایی میزدن و فحشایی تو راه پله میدادن بما که تا چهار روز من و بچه ها رفتیم خونه مامانم چون میترسیدم اونجا باشم
با خودشون درگیرند نصف شب ظرف میشکونن پسرانش سیگاری و لاتن تا چهار صبح تو راه پله ها میرن و میان و موتور روشن میکنن
اینا فقط یکمش بود یه عالمه دیگه هست از بی فرهنگیشون